پژواک صدای قهقهه کوچه را پر کرده بود که ناگهان با دست های روغنی و دوچرخه ی قدیمی زنجیر پاره کرده، پدر وارد حیاط خانه شد قبل از این که نفسی چاق کند چشمش به وحید افتاد که پا برهنه و کِز کرده و سر به زیر روی کُنده ی ...
ادامه مطلب »خانه / آرشیو برچسب ها: داستان کوتاه
داستان کوتاه / عشق پنهانی
با دیدن موی مجعّد و عفّت دخترانه اش بند دلش از هم گسست نتوانست نگاه اولش را نیمه تمام بگذارد بار دیگر به سختی نگاهی کرد ولی آرام و گذرا، اولین باری بود که یک نگاهی چنین پر الهام او را زمین گیر کرده بود، کنار جدول خیابان با تمام ...
ادامه مطلب »