داستان کوتاه/ بدون پا، بدون کفش کاوه 2016-06-06 حاشیه, متفرقه ارسال دیدگاه 223 نمایش ها پژواک صدای قهقهه کوچه را پر کرده بود که ناگهان با دست های روغنی و دوچرخه ی قدیمی زنجیر پاره کرده، پدر وارد حیاط خانه شد قبل از این که نفسی چاق کند چشمش به وحید افتاد که پا برهنه و کِز کرده و سر به زیر روی کُنده ی ... ادامه مطلب »